میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

محرم_سال 1435_روز شیرخوارگان حسینی

طبق قول وقرار و نذری که مامان با خدا وحضرت علی ابن حمزه داره باید هر سال دراین روز (روز حضرت علی اصغر )منو به زیارت این اقای بزرگوار بیاره و امروز هم همون روزه ومن برای دومین بار در دومین سال از زندگیم با مامان وبابا برای رفتن به حرم و زیارت اماده شدیم  آخ جووووووووووووووووون زنجیرم یک ساله که منتطره دیدنشم ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجات پسره گلم توی این لباس خیلی ناز و خوشگل شدی چند توریست اتریشی و المانی ک توی حرم بودن کلی ازت عکس گرفتن فکر کنم با این صورت مثل ماهت به شهرت جهانی برسی الهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد...       ...
30 آذر 1393

تابستان هم گذشت...

خوب تابستون 93 هم باهمه ی خاطرات گرم و شیرینش به پایان رسید گرچه من به سفر خاصی نرفتم اما تابستون خیلی خوبی داشتم کار های زیادی کردم و تجربه های مهمی کسب کردم که اطمینان دارم در آینده بدردم خواهند خورد اما مامان به من قول داده در اولین فرصت من رو به جاهای دیدنی_تاریخی_مذهبی شیراز به بره و به خصوص با مشاهیر و بزرگان شعر و ادب فارسی اشنا کنه پس تا ان روز....
30 آذر 1393

کار در مطب بابا...

امروز روز خیلی خوبی بود از کلینیک زنگ زدن و منو برای گرفتن عکس تبلیغاتی(عکس تقویم)به کلینیک دندانپزشکی دعوت کردن پیشنهاد خوبی بود آخه خیلی حوصلم سر رفته بود گفتم چی از این بهتر؟؟؟؟ سری هم به بابا میزنم از اوضاع و احوال مریض ها ومطب هم با خبر میشم خانم منشی مریض بعدی لطفاااا  کوچولو اجازه بده اول معاینه ات بکنم  آخ آخ آخ حیف این دندون ها _ احتیاج به جراحی داره  خوب مریض های من تمام شد... خب حالا ببینم اوضاع بابا و مریض هاش چطوره؟!؟! آخه بابا رو کمک و استعداد های من خیلی حساب باز کرده ... ...
30 آذر 1393

آب بازییییییییی...

اگه اجازه بدید آب بازی رو شروع کنم  عاااااشق آب وآّ بازی هستم عجب هیجانی داره این آب بازی اینجا تو آب جای یکی خیلی خالیه اگه گفتی اون کیه؟؟ الان همه این اب هارو میخورم هروقت تمام شد بگید... واااااای ترکیدم هنوز ک یه عالمه آب هست اینجا پس من چی خوردم؟؟؟!!!!؟ ...
20 آذر 1393

چیدن انجیر باغچه

هوا حسابی گرم شده و به قول معروف انجیرپزونه اماانگار دستای من به برگ انجیر حساسیت داره من ترجیح میدم روی این چارپایه بشینم و آخ و اوخ گفتن ابجی رو ببینم و حسابی بهش بخندم   ...
19 آذر 1393

باغچه...

اینا چین مامان کاشته؟؟؟!!!؟ وای خدایاااااا عجب خار هایی دارن    خب حالا بهتر شد اینقد ابشون میدم تاخودشون اززمین دربیان... اخه یکی به من بگه من باغچه اب میدادم یا خودم خیس شدم؟!؟!؟!؟ این دیگه چی هست؟؟؟؟ بذار امتحان کنم... بابا شوخی کردم این فلفله,فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه نووووووووووووش جان شما بفرمایید... نمیدونم این خار دیگه کجا بود رفت توی دستم این هم از نعنا و تلخون های مامان اهاااااااااااای حسابی خسته شدماااا اگه کسی جلو بیاد من میدونم و اون... اگه خدا بخواد کار من توی باغچه دیگه تموم شده ما که رفتیم انگار کار...
19 آذر 1393

تابستان خود راچه گونه گذراندید؟؟؟؟؟

تابستان 93_فروش خانه ... تابستون امسال مامان وبابا خونه را فروختند واین روزها دنبال یک اپارتمان خیلی خوب هستند گاهی هم من وابجی رو برای نظر دادن باخودشون می بردن اما هواخیلی گرمه و من ترجیح میدم بیشترتوی خونه باشم وخودمو با باغچه ومحصولاتش سرگرم کنم بعضی وقتا هم خیلی خسته میشم واز کوره در میرفتم.... تابستون و اب بازی ... عاشق اب بازی هستییییییییییییییی ...
8 آذر 1393
1